Ganj e Hozour Programs

Ganj e Hozour Programs by Parviz Shahbazi

Parviz Shahbazi

Interpretations of Rumi's poems in Farsi and English under Ganj e Hozour (Treasure of Presence)

カテゴリー: テクノロジー

最後のエピソードを聴く:

برنامه تصویری شماره ۱۰۰۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۶  آوریل  ۲۰۲۴ - ۲۹  فروردین ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۳ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُلکه: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُل(۱)تو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روزچرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ(۲) و عُتُل(۳)بگفت دل که: سُکُستن(۴) ز تو چگونه بُوَد؟چگونه بی ز دُهُل‌زن(۵) کند غَریو(۶) دُهُل؟همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بسکجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل(۷)؟جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباشگهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُل(۸)نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جانکه تا فَرَس(۹) بنجنبد بَر او نجنبد جُل(۱۰)دلِ تو شیرِ خدای‌ست و نَفْسِ تو فَرَس استچنانکه مرکبِ شیرِ خدای شد دُلدُل(۱۱)چو درخورِ تکِ(۱۲) دُلدُل نبود عرصهٔ عقلز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُل(۱۳)تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار(۱۴) چراست؟که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُلاز این غم ارچه تُرُش‌روست، مژده‌ها بشنوکه گر شبی، سحر آمد وگر خماری، مُل(۱۵)ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ الهمسافرِ اَمَلِ(۱۶) تو رسید تا آمُل(۱۷)دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوق(۱۸)شَهی رسید کز او طوق(۱۹) زر شود هر غُل(۲۰)فِطام(۲۱) داد از این جیفه(۲۲) دایهٔ تبدیلدر آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ(۲۳) حق غُلغُلاز این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیبشبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۲۴)چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باشاز آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس(۲۵) گفت صدرِ رُسُلتو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شدبه فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبلخدای را بنگر در سیاستِ عالَمعقول را بنگر در صناعتِ اَنْمُل(۲۶)چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشیچو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُل(۲۷)ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیرکه حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُل(۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو(۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل(۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز(۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن(۵) دُهُل‌: طبل(۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند(۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها(۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری(۹) فَرَس: اسب(۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان(۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق(۱۲) تک: دو، دویدن(۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن(۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه(۱۵) مُل: شراب، می(۱۶) اَمَل: آرزو، امید(۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا(۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق(۱۹) طوق: گردن‌بند(۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین(۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر(۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار(۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت(۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث.(۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی.(۲۷) لاتَأکُل: مخور------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸به گوشِ دل پنهانی بگفت رحمتِ کُلکه: هر چه خواهی می‌کن ولی ز ما مَسِکُلتو آنِ ما و من آنِ تو همچو دیده و روزچرا رَوی ز برِ من به هر غلیظ و عُتُلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۳۹۵گوشِ حسِّ تو به حرف ار درخور استدان که گوشِ غیب‌گیرِ(۲۸) تو کَر است‌‌(۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماع(۲۹)چشم را بندد غَرَض(۳۰) از اِطّلاع(۲۹) اِستماع: شنیدن(۳۰) غَرَض: قصد------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۶گوشِ بی‌گوشی درین دَم بَرگُشابهرِ رازِ یَفْعَلُ الله ما یَشاقرآن کریم، سورهٔ ابراهیم (۱۴)، آیهٔ ۲۷«يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ  وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ  وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ.»«خدا مؤمنان را به سبب اعتقادِ استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى‌دارد. و ظالمان را گمراه مى‌سازد و هر چه خواهد همان مى‌كند.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۵چون چنین وسواس دیدی، زود زودبا خدا گَرد و، درآ اندر سجودسَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روانکِای خدا تو وارَهانَم زین گمانآن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۱) شد(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۶۶پنبه اندر گوشِ(۳۲) حسِّ دون(۳۳) کنیدبندِ حسّ از چشم خود بیرون کنیدپنبهٔ آن گوش سِر، گوش سَر استتا نگردد این کر، آن باطن، کر استبی‌حس و بی‌گوش و بی‌فِکرَت(۳۴) شویدتا خِطابِ اِرْجِعی را بشنویداگر می خواهید خطاب (به سوی من برگردید) حق تعالی را بشنوید باید از قید و بند حواسّ ظاهر و گوش ظاهر و عقل جزئی دنیا طلب رها شوید.قرآن کریم، سوره فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته!»«ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»«به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»(۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن(۳۳) دون: پست و فرومایه(۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲چو پا واپس کشد یک روز از دوستخطر باشد که عمری دست خاید(۳۵)(۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹من به گوشِ تو سخن‌های نهان خواهم گفتسَر بجنبان که بلی، جز که به سَر هیچ مگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۵تو بی ‌ز گوش شنو، بی‌زبان بگو با اوکه نیست گفتِ زبان بی‌خلاف و آزاریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۳گوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان(۳۶) را چرا باشی گرو؟ (۳۶) گول: احمق، نادان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منهمچو آن وقتی که خواب اندر رَویتو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شَویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۳سَمعْ(۳۷) شو یکبارگی تو گوش‌وار(۳۸)تا ز حلقهٔ لعل یابی گوشوار(۳۹)(۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی(۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش(۳۹) گوشوار: گوشواره------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵مگر تو لوحِ محفوظی(۴۰) که درسِ غیب از او گیرند؟و یا گنجینهٔ رحمت، کز او پوشند خِلعت‌ها(۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۰نیست در عالَم ز هجران تلخ‌ترهرچه خواهی کُن ولیکن آن مکُنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۷۴چون خیالی در دلت آمد، نشستهر کجا که می‌گریزی با تو استجز خیالی عارضییّ باطلیکو بُوَد چون صبحِ کاذب(۴۱)، آفِلی(۴۲)من چو صبحِ صادقم(۴۳)، از نورِ رَبکه نگردد گِردِ روزم، هیچ شب(۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.(۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده(۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۴۴)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۴۴) بُن: ریشه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۴۵)که بگویید از طریقِ انبساط(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۴۶) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۴۷) مشُو(۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۸) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۴۹)پس کسی باشد که کامِ او رواست؟ (۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶شهوتِ کاذب شتابد در طعامخوفِ فوتِ(۵۰) ذوق، هست آن خود سَقام(۵۱)اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْتا گُواریده شود آن بی‌گِرِه(۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۵۱) سَقام: بیماری------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸بگفت دل که: سُکُستن ز تو چگونه بُوَد؟چگونه بی ز دُهُل‌زن کند غَریو دُهُل؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳ای تو در بیگار(۵۲)، خود را باختهدیگران را تو ز خود نشناختهتو به هر صورت که آیی بیستی(۵۳)که منم این، واللَّـه آن تو نیستییک زمان تنها بمانی تو ز خَلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلقاین تو کی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۵۴)که خوش و زیبا و سرمستِ خودیمرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خود استآن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست(۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد(۵۳) بیستی: بِایستی(۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸همه جهان دُهُلَند و تویی دُهُل‌زن و بسکجا روند ز تو، چونکه بسته است سُبُل؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راه‌ها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸از هر جهتی تو را بلا دادتا باز کَشَد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَداو گداچشم است، اگر سلطان بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی‌دَد(۵۵) و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیست(۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۵وگر به خشم روی صد هزار سال ز منبه عاقبت به من آیی که منتهات منممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸جواب داد که: خود را دُهُل شناس و مباشگهی دُهُل‌زن و گاهی دُهُل که آرد ذُلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢١۴۶بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۵۶)پَست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دَمِ خوش را کنارِ بام دان(۵۶) مُدام: شراب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۵۷)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها ز آن مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۵۸) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۵۹)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۶۰)، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستلیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا(۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸نجنبد این تنِ بیچاره تا نجنبد جانکه تا فَرَس بنجنبد بَر او نجنبد جُلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب(۶۱)تا قلاووزت(۶۲) نجنبد، تو مَجُنبهر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبش کژدم بُوَدکَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناکپیشۀ او خَستنِ(۶۳) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَدخُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد(۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵٧زان بگرداند به هر سو آن لگام(۶۴)تا خبر یابد ز فارِس(۶۵)، اسبِ خام(۶۴) لگام: افسار(۶۵) فارِس: سوارکار------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸چو درخورِ تکِ دُلدُل نبود عرصهٔ عقلز تنگنایِ خرد تاخت سویِ عرصهٔ قُلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۶چو‌نکه مُستغنی(۶۶) شد او، طاغی شو‌دخر چو بار انداخت اِسکیزه ز‌ند(۶۷)(۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر(۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸تو را و عقلِ تو را عشق و خارخار چراست؟که وقت شد که برویَد ز خارِ تو آن گُلمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۳۹اهلِ جَنّت پیشِ چشمم ز اختیار در کشیده یکدگر را در کنار دستِ همدیگر زیارت می‌‌کنندوز لبان هم بوسه غارت می‌‌کنندکر شد این گوشم ز بانگِ واه واهاز خَسان و نعرهٔ‌‌ واحَسْرتاه‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن،زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰پوزبندِ وسوسه عشق است و بسورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳این باید و آن باید، از شرکِ خفی زایدآزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧٢٩هر خیالی را خیالی می‌خورَدفکرِ آن، فکرِ دگر را می‌چَرَدتو نتانی کز خیالی وارَهییا بخُسپی که از آن بیرون جَهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۵ولی برتافت(۶۸) بر چون‌ها مَشارِق‌هایِ(۶۹) بی‌چونی(۷۰)بر آثارِ لطیفِ تو، غلط گشتند اُلفَت‌ها(۷۱)(۶۸) تافت: تابید(۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها(۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی(۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ز آه آهِ تو جوشید بحرِ فضلِ الهمسافرِ اَمَلِ تو رسید تا آمُلمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۱زاری و گریه، قوی سرمایه‌ای‌سترحمتِ کُلّی، قوی‌تر دایه‌ای‌ستدایه و مادر، بهانه‌جو بُوَدتا که کِی آن طفلِ او گریان شودطفلِ حاجاتِ شما را آفریدتا بنالید و شود شیرش پدیدگفت: اُدعُوا(۷۲) الله، بی‌زاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشقرآن کریم، سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱۱۰«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ …»«بگو: خدا را بخوانید …»هُوی هُوی باد و شیرافشانِ ابردر غمِ ما‌اَند، یک ساعت تو صبر(۷۲) اُدْعُوا: بخوانید------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۲تا نگرید کودکِ حلوافروشبحرِ(۷۳) رحمت در نمی‌آید به جوشای برادر، طفل، طفلِ چشمِ توستکام‌ِ خود، موقوفِ(۷۴) زاری دان دُرستگر همی خواهی که آن خِلْعَت(۷۵) رَسدپس بگریان طفلِ دیده بر جَسد(۷۳) بحر: دریا(۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده(۷۵) خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱آه کردم، چون رَسَن(۷۶) شد آهِ منگشت آویزان رَسَن در چاهِ منآن رَسَن بگْرفتم و بیرون شدمشاد و زَفْت(۷۷) و فَربِه و گُلگون شدم(۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب(۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵الـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۷۸) گَردگرچه باشند اهلِ دریابار زرد(۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲رَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریاکه دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخا(۷۹)(۷۹) سَخا:‌ بخشش------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸دمی رسید که هر شوق از او رسد به مَشوقشَهی رسید کز او طوق زر شود هر غُلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَتطُوقِ(۸۰) اَعْطَیناکَ آویزِ برتقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»(۸۰) طُوق: گردنبند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸فِطام داد از این جیفه دایهٔ تبدیلدر آفتاب فکنده‌ست ظِلِّ حق غُلغُلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣۵٧٣تو خوش و خوبی و کانِ(۸۱) هر خَوشیتو چرا خود منّتِ باده کَشی؟(۸۱) کان: معدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذااز نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۸۲)از فِطامِ(۸۳) خون، غذایش شیر شدوز فِطامِ شیر، لقمه‌گیر شدوز فِطامِ لقمه، لقمانی شودطالبِ اِشکارِ پنهانی شود(۸۲) کذا: چنین، چنین است(۸۳) فِطام: از شیر بریدن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸چو وحی سر کند از غیب، گوشِ آن سَر باشاز آنکه اُذْنُ مِنَ الرّاْس گفت صدرِ رُسُلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۴۳بانگِ دیوان، گلّه‌بانِ اشقیاست(۸۴)بانگِ سلطان، پاسبانِ اولیاستتا نیآمیزد، بدین دو بانگِ دورقطره‌ای از بحرِ خوش با بحرِ شور(۸۴) اشقیا: بدبختان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۶این قضا می‌گفت، لیکن گوششانبسته بود اندر حجابِ جوششانچشم‌ها و گوش‌ها را بسته‌اندجز مر آنها را که از خود رَسته‌اند(۸۵)(۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸تو بلبلِ چمنی، لیک می‌توانی شدبه فضلِ حق چمن و باغ با دو صد بلبلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۰چه روز باشد کاین جسم و رسم بنْوَردیممیانِ مجلسِ جان حلقه حلقه می‌گردیمهمی‌خوریم مِی جان به حضرت سلطانچنانکه بی‌لب و ساغر نخست می‌خَوردیممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۱۵هین خَمُش کن تا بگوید شاهِ قُلبلبلی مفْروش با این جنس گُلاین گُلِ گویاست پُرجوش و خروشبلبلا تَرکِ زبان کن، باش گوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸چو مست باشد عاشق، طمع مکن خَمُشیچو نان رسد به گرسنه، مگو که لاتَأکُلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۵۴۵آینهٔ تو جَست بیرون از غِلافآینه و میزان(۸۶) کجا گوید خِلاف؟‌‌ آینه و میزان کجا بندد نَفَس(۸۷) بهرِ آزار و حیایِ هیچ کس‌‌؟آینه و میزان مِحَک‌هایِ سَنی(۸۸) گر دو صد سالش تو خدمت می‌کنی‌‌ کز برایِ من بپوشان راستی بر فزون بنما و، منما کاستی‌‌ اوت گوید: ریش و سَبْلَت برمخند آینه و میزان و آنگه ریو(۸۹) و بند(۸۶) میزان: ترازو(۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن(۸۸) سَنی: بلند و عالی(۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹تا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُنچونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، باداساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصالچونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیرکه حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُلحدیث«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ»«دنیا پلی است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم،  ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۹هزاران قرن می‌باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش، اگر این بار بگریزم؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳وقتِ آن آمد که من عریان شومنقش بگذارم، سراسر جان شوم-------------------------مجموع لغات:(۱) مَسکُل: مگسل، جدا نشو(۲) غلیظ: درشت‌خو، سنگدل(۳) عُتُل: درشت‌گوی، سخت‌آواز(۴) سُکُستن: گسستن، جدا شدن(۵) دُهُل‌: طبل(۶) غَریو: فریاد، بانگ بلند(۷) سُبُل: جمعِ سبیل، راه‌ها(۸) ذُل: پست و زبون شدن، خواری(۹) فَرَس: اسب(۱۰) جُل: پوشاک چهارپایان، پالان(۱۱) دُلدُل: استر حضرت رسول(ص) که به حضرت علی(ع) بخشید. نماد بُراق(۱۲) تک: دو، دویدن(۱۳) عرصهٔ قُل: عرصهٔ قرآن(۱۴) خارخار: مجازاً دلواپسی، اضطراب، وسوسه(۱۵) مُل: شراب، می(۱۶) اَمَل: آرزو، امید(۱۷) آمُل: شهری در شمال ایران نزدیک دریا(۱۸) مَشوق: مورد اشتیاق، معشوق(۱۹) طوق: گردن‌بند(۲۰) غُل: بند و زنجیر آهنین(۲۱) فِطام: باز شدن از شیر دنیا، باز شدن بچه از شیر مادر(۲۲) جیفه: لاشۀ بو گرفته، مردار(۲۳) ظِلّ: سایه، مجازاً پناه، عنایت(۲۴) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۲۵) اُذْنُ مِنَ الرّاْس: گوش در شمارِ سَر است. حدیث.(۲۶) اَنْمُل: اَنْمُلَه، سرانگشت. صناعتِ اَنْمُل یعنی کارهای دستی.(۲۷) لاتَأکُل: مخور(۲۸) غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی(۲۹) اِستماع: شنیدن(۳۰) غَرَض: قصد(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۳۲) پنبه اندر گوش کردن: کنایه از بستن گوش و ترک شنیدن(۳۳) دون: پست و فرومایه(۳۴) فِکرَت: فکر، اندیشه(۳۵) دست خاییدن: دست گزیدن؛ به دندان گرفتنِ دست به علامتِ حسرت و پشیمانی(۳۶) گول: احمق، نادان(۳۷) سَمعْ: قوهٔ شنوایی(۳۸) گوش‌وار: مانندِ گوش(۳۹) گوشوار: گوشواره(۴۰) لوحِ محفوظ: علم بی‌کرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)(۴۱) صبحِ کاذب: بامدادِ دروغین، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر و سپس ناپدید می‌شود و دوباره تاریکی همه‌‌جا را می‌پوشاند.(۴۲) آفِل: افول‌کننده، زایل‌شونده، ناپدید‌شونده(۴۳) صبحِ صادق: بامدادِ راستین(۴۴) بُن: ریشه(۴۵) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۴۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۴۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۹) اِشکسته‌پا: ناقص(۵۰) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۵۱) سَقام: بیماری(۵۲) بیگار: کارِ بی‌مزد(۵۳) بیستی: بِایستی(۵۴) اَوحَد: یگانه، یکتا(۵۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۵۶) مُدام: شراب(۵۷) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۵۸) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۵۹) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۶۰) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.(۶۱) طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری(۶۲) قَلاوُوز: پیشاهنگ، راهنما(۶۳) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است(۶۴) لگام: افسار(۶۵) فارِس: سوارکار(۶۶) مُستغنی: ثروتمند، توانگر(۶۷) اِسکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان(۶۸) تافت: تابید(۶۹) مَشارِق: مشرق‌ها(۷۰) بی‌چون: بدون چگونگی(۷۱) اُلفَت: انس گرفتن، دوستی(۷۲) اُدْعُوا: بخوانید(۷۳) بحر: دریا(۷۴) موقوف: وابسته، منوط، وقف‌شده(۷۵)خِلْعَت: جامهٔ دوخته که از طرف شخص بزرگ به‌عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.(۷۶) رَسَن: ریسمان، طناب(۷۷) زَفْت: بزرگ، ستبر(۷۸) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا(۷۹) سَخا:‌ بخشش(۸۰) طُوق: گردنبند(۸۱) کان: معدن(۸۲) کذا: چنین، چنین است(۸۳) فِطام: از شیر بریدن(۸۴) اشقیا: بدبختان(۸۵) رَسته‌اند: رها شده‌اند(۸۶) میزان: ترازو(۸۷) نَفَس بستن: خاموش و ساکت شدن(۸۸) سَنی: بلند و عالی(۸۹) ریو: نیرنگ و خدعه

前のエピソード

  • 2419 - Ganje Hozour audio Program #1003 
    Wed, 17 Apr 2024
  • 2418 - Ganje Hozour audio Program #1002 
    Wed, 03 Apr 2024
  • 2417 - Ganje Hozour audio Program #1001 
    Wed, 13 Mar 2024
  • 2416 - GanjeHozour audio Program #1000 
    Wed, 06 Mar 2024
  • 2415 - Ganje Hozour audio Program #999 
    Wed, 28 Feb 2024
どのくらいのエピソード

その他の日本のテクノロジーポッドキャスト

その他の国際的なテクノロジーポッドキャスト

ポッドキャストのジャンルを選択