Ganj e Hozour Programs

Ganj e Hozour Programs by Parviz Shahbazi

Parviz Shahbazi

Interpretations of Rumi's poems in Farsi and English under Ganj e Hozour (Treasure of Presence)

カテゴリー: テクノロジー

最後のエピソードを聴く:

برنامه صوتی شماره ۱۰۰۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۳۰  آوریل  ۲۰۲۴ - ۱۲  اردیبهشت ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصالبرآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیالستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نورچو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلالاگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسدولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصال(۱)هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابروگشاد از نظرش صد هزار چشمِ کمالدهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوستخدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حالمکن اشارت سویِ دلم که دل آن نیستمپر به سویِ همایانِ(۲) شه بدان پر و بالجراحتِ همه را از نمک بُوَد فریادمرا فراقِ نمک‌هاش شد وَبالِ(۳) وَبالچو مِلک(۴) گشت وصالت ز شمسِ تبریزینماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات(۵) به قال(۱) خِصال: خصلت‌ها، خوی‌ها(۲) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.(۳) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب(۴) مِلک: دارائی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(۵)‌ اِلتفات: توجه کردن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصالبرآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیالستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نورچو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد(۶)کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازییجنبشِ جان کی کند صورتِ گرمابه‌یی؟صف شِکَنی کی کند اسبِ گداغازیی(۷)؟طبلِ غزا(۸) کوفتند، این دَم پیدا شودجنبشِ پالانیی(۹)، از فَرَسِ(۱۰) تازیی(۶) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن(۷) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.(۸) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا(۹) پالانی: اسب کُندرو و باربر(۱۰) فَرَس: اسب، توسن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۲۹آبی میانِ جو روان، آبی لبِ جو بسته یخآن تیزرو، این سست‌رو، هین، تیز رو تا نَفسُریخورشید گوید سنگ را: زآن تافتم بر سنگِ توتا تو ز سنگی وارهی، پا درنهی در گوهریخورشیدِ عشقِ لَم یَزَل(۱۱)، زآن تافته‌ست اندر دلتکاوّل فزایی بندگی، و آخر نمایی مِهتَری(۱۲)(۱۱) لَم یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفات خداوند(۱۲) مِهتَر: بزرگ‌تر-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رُو ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۱۳)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۱۴)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۱۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۴) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶یک دسته کلید است به زیرِ بغل عشقاز بهرِ گشاییدن ابواب(۱۵) رسیده(۱۵) ابواب: درها-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درون دام دامی می‌نهدجان تو نه این جهد نه آن جهدگر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۲کار، عارف راست، کو نه اَحْوَل(۱۶) استچشمِ او بر کِشت‌های اوّل است‏(۱۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸باد، تُندست و چراغم اَبْتری(۱۷)زو بگیرانم چراغِ دیگری(۱۷) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۱۸)شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر(۱۸) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دو چشم اگر بگشادی به آفتابِ وصالبرآ به چرخِ حقایق، دگر مگو ز خیالستاره‌ها بنگر از ورایِ ظلمت و نورچو ذرّه رقص‌کنان در شعاعِ نورِ جلالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹آفتابی در سخن آمد که خیزکه برآمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن، کوریَش دارد بَلاغ(۱۹)(۱۹) بَلاغ: دلالت-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶أنصِتُوا بپْذیر تا بر جانِ توآید از جانان جزای أنصِتُواگر نخواهی نُکْس(۲۰)، پیشِ این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لَبیب(۲۱) گفتِ افزون را تو بفروش و، بخربذلِ(۲۲) جان و، بذلِ جاه و، بذلِ زرتا ثنایِ تو بگوید فضلِ هُوکه حسد آرد فلک بر جاهِ تو(۲۰) نُکْس: عود کردن بیماری(۲۱) لَبیب: خردمند، عاقل(۲۲) بذل: بخشش-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵صبر و خاموشی جذوبِ(۲۳) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت است(۲۳) جَذوب: بسیار جذب کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۱۱این دریغاها خیالِ دیدن استوز وجودِ نقدِ خود بُبْریدن است‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲ عزم‌ها و قصدها در ماجَراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۲۴) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۲۵) کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش(۲۶)کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش(۲۷)؟ (۲۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۲۵) اَمَل: آرزو(۲۶) عوری: برهنگی(۲۷) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۲۸)؟  در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُونقرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن(۲۹)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۲۹) بُن: ریشه-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۳۰)که بگویید از طریقِ انبساط(۳۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۳۱) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۲) مشُو(۳۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۲) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹چونکه قبض آید تو در وی بَسط بینتازه باش و چین میَفکن در جَبین(۳۳)(۳۳) جَبین: پیشانی-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم«در هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹ای یَرانٰا! لٰا نَراهُ روز و شبچشم‌بَندِ ما شده دیدِ سبب ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم،اصولاً سبب سازی ذهنی چشممان را بسته است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷لیک مقصودِ ازل(۳۴)، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُست(۳۴) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲در شبِ دنیا که محجوب است شید(۳۵)ناظرِ حق بود و زو بودش امید از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافتدید آنچه جبرئیل آن برنتافتقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»مر یتیمی را که سُرمه حق کشدگردد او دُرِّ یتیمِ بارَشَد نورِ او بر دُرّها غالب شودآنچنان مطلوب را طالب شود(۳۵) شید: خورشید-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸گر هزاران مدّعی سَر برزندگوش، قاضی جانبِ شاهد کند قاضیان را در حکومت این فن استشاهدِ ایشان دو چشمِ روشن استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم بیت ۸۸۱صد جَوالِ(۳۶) زر بیآری ای غَنیحق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۷)(۳۶) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۳۷) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳دلْ تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم(۳۸) دل ز اهلِ دل برداشتی(۳۸) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸از برایِ آن دلِ پُرنور و بِر(۳۹)هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر(۳۹) بِرّ: نیکی، نیکویی-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۰گفتِ شاهد زآن به جایِ دیده استکو به دیدهٔ بی‌غرض سِر دیده است مدّعی دیده‌ست، اما با غرضپرده باشد دیدهٔ دل را غرضحق همی خواهد که تو زاهد شویتا غَرَض بگذاری و شاهد شویکاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَدبر نظر چون پرده پیچیده بُوَد پس نبیند جمله را با طِمّ(۴۰) و رِمّ(۴۱و۴۲)حُبُّکَ‌الْـاَشیاءَ یُعْمی وَ یُصِمّحدیث«حُبُّکَ الْـاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»(۴۰) طِمّ: دریا و آب فراوان(۴۱) رِمّ: زمین و خاک(۴۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۹۹جز تو، پیشِ کی برآر‌د بنده دست؟هم دعا و هم اجابت از تو اَست هم ز اوّ‌ل تو دهی میلِ دعاتو دهی آخِر دعاها را جزا او‌ل و آخِر تو‌یی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۵آن دل که گم شده‌ست، هم از جانِ خویش جویآرامِ جان خویش، ز جانانِ خویش جویاندر شِکَر نیابی ذوقِ نباتِ غیبآن ذوق را هم از لب و دندانِ خویش جویدو چشم را تو ناظرِ هر بی‌نظر مکندر ناظری گریز و ازو آنِ خویش جوینقل است از رسول که مردم معادنندپس نقدِ خویش را برو از کانِ خویش جویحديث«النّاسُ مَعادِنٌ فی الْخَیْرِ و الشَّرِ»«مردم در نیکی و بدی همانند معادن‌اند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵در دلش خورشید چون نوری نشاندپیشش اختر را مقادیری نماند پس بدید او بی‌حجاب اسرار راسیرِ روحِ مؤمن و کُفّار رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۰شاهدِ مطلق بُوَد در هر نزاعبشکند گفتش خُمارِ هر صُداع(۴۳) نامِ حق، عدلست و شاهد، آنِ اوستشاهدِ عدلست زین رو چشمِ دوست منظرِ حق، دل بُوَد در دو سراکه نظر در شاهد آید شاه را(۴۳) صُداع: سردرد، دردسر-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شدتا که در شب آفتابم دیده شد لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۴۴)پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است.پس کمال احسان در اتمام آن است.(۴۴) بَهی: تابان، روشن، زیبا-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۴ زین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدانتو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی بر جاذبان، ای مشتریشاید ار درماندگان را واخَریحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۸۷کمتر از ذرّه نه‌ای پست مَشُو مِهر بورزتا به خلوتگهِ خورشید رَسی چرخ‌زنانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی‌دَد(۴۵) و بی‌دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیستکُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیرنیست بی ‏‌پامُزد(۴۶) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۴۷)واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَویمُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏(۴۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۴۶) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۴۷) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۸هر که دور از دعوتِ رحمان بُوَداو گدا‌چشم است، اگر سلطان بُوَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۲جمله مهمانند در عالم ولیککم کسی داند که او مهمانِ کیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵اگرچه ذرّه در آن آفتاب درنرسدولی ز تابِ شعاعش شوند نورخِصالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱بی‌نهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار، صدرِ توست راهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰هر که او بی سر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبش کژدم(۴۸) بُوَدکَژْرو و شب‌کور و زشت و زهرناکپیشۀ او خَستنِ(۴۹) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَدخُلق و خویِ مستمرّش این بُوَدخود صلاحِ اوست آن سَر کوفتنتا رهد جان‌ریزه‌اش زآن شوم‌تَن(۴۸) کژدُم: عقرب(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است-----------مولوی، مثنوی،‌ دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِعهم از او حبلِ(۵۰) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۵۱)(۵۰) حبل: طناب(۵۱) مُنْقَطِع‏: قطع‌ شده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶من از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶از همه اوهام و تصویرات دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی،‌ دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خود استآن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابروگشاد از نظرش صد هزار چشمِ کمالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۷تو مگو همه به جنگند و ز صلحِ من چه آید؟تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغِ خود برافروزکه یکی چراغِ روشن ز هزار مُرده(۵۲) بهترکه به است یک قدِ خوش ز هزار قامتِ کوز(۵۳)(۵۲) مُرده: خاموش(۵۳) کوز: گوژ، خمیده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهییپس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذُاالنّونِ(۵۴) خویش(۵۴) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظِ او معروف است.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمانبود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۵۵)(۵۵) سَگساره: سگ‌طبع-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوستخدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸ز حرف بگذر و چون آب نقش‌ها مپذیرکه حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پُلحدیث«الدُّنیا قَنْطَرَةٌ.»«دنیا پلی است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۸حیله کرد انسان و، حیله‌‌‌اش دام بود آنکه جان پنداشت، خون‌آشام بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵مکن اشارت سویِ دلم که دل آن نیستمپر به سویِ همایانِ شه بدان پر و بالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳دلْ تو این آلوده را پنداشتیلاجَرَم(۵۶) دل ز اهلِ دل برداشتی(۵۶) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵جراحتِ همه را از نمک بُوَد فریادمرا فراقِ نمک‌هاش شد وَبالِ وَبالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن راصد سال گرم داری، نانش فطیر(۵۷) باشد(۵۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰٨من عجب دارم ز جویایِ صفاکو رَمَد(۵۸) در وقتِ صیقل از جفا(۵۸) رَمَد: از مصدرِ رَمیدن: فرار کند، دور شود.-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶پس ریاضت را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنه، شکرانه دِه، ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت زامر ِکُن(۵۹)(۵۹) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷آفتِ ادراکِ آن، قال است و حالخون به خون شُستن، مُحال است و مُحالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵چو مِلک گشت وصالت ز شمسِ تبریزینماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات به قالمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵ ز‌ین نظر، و‌‌ین عقل، نآید جز دَ‌و‌ار(۶۰)پس نظر بگذار و بگزین انتظار از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۶۱)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶۲) منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت استهر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت استگر به فضلش پی ببر‌دی هر فَضو‌ل(۶۳)کِی فرستاد‌ی خدا چند‌ین رسو‌ل؟ عقلِ جز‌و‌‌ی همچو بر‌ق است و دَرَخش(۶۴)در دَ‌رَخشی کِی تو‌ان شد سو‌یِ و‌َخْش(۶۵)؟نیست نو‌رِ برق، بهرِ رهبر‌یبلکه امرست ابر را که می‌‌‌گِر‌ی(۶۶)بر‌قِ عقلِ ما برای گر‌یه ‌استتا بگر‌ید نیستی در شو‌قِ هست عقلِ کو‌د‌ک گفت بر کُتّاب(۶۷) تَن(۶۸)لیک نتو‌اند به خو‌د آمو‌ختن عقلِ رنجور آرَدَش سو‌یِ طبیبلیک نبْو‌د در دو‌ا عقلش مُصیب(۶۹)(۶۰) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی(۶۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۲) استماع: شنیدن(۶۳) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.(۶۴) دَرَخْش: آذرخش، برق(۶۵) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.(۶۶) می‌‌‌گِر‌ی: گریه کن(۶۷) كُتّاب: مكتب‌خانه(۶۸) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»(۶۹) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادبنارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب(۷۰)‏چون نداری فِطْنَت(۷۱) و، نورِ هُدیٰبهرِ کوران، روی را می‏‌زن جَلاپیشِ بینایان، حَدَث(۷۲) در روی مالناز می‏‌کُن با چنین گَندیده‌حال(۷۰) حَطَب‏: هیزم(۷۱) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی(۷۲) حَدَث: مدفوع، ادرار-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷هر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیشِ او معزول(۷۳) شدچونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دَلّالگان(۷۴) را بعد از اینهر که از طفلی گذشت و مَرد شدنامه و دَلّاله بر وی سرد شدنامه خوانَد از پی تعلیم راحرف گوید از پیِ تفهیم راپیشِ بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیلِ غفلت و نقصان ماستپیشِ بینا، شد خموشی نفعِ توبهرِ این آمد خطابِ أنْصِتُواگر بفرماید بگو، برگوی خَوشلیک اندک گو، دراز اندر مَکَشور بفرماید که اندر کَش درازهمچنین شَرمین(۷۵) بگو، با امر ساز(۷۶)(۷۳) معزول: عزل‌شده(۷۴) دَلّـاله: زنی که برای مردان زن پیدا کند. زنِ واسطه(۷۵) شَرمین: شرمناک، باحیا(۷۶) با امر ساز: از دستور اطاعت کن----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۰باز گِردِ شمس می‏‌گَردم عَجَبهم ز فَرِّ شمس باشد این سبب‏شمس باشد بر سبب‌ها مُطَّلِعهم از او حبلِ(۷۷) سبب‌ها مُنْقَطِع‏(۷۸) صد هزاران بار بُبْریدم امیداز که؟ از شمس، این شما باور کنید؟تو مرا باور مکن کز آفتابصبر دارم من و یا ماهی ز آب‏ ور شوم نومید، نومیدیِّ منعینِ صُنعِ آفتاب است ای حسن‏ عینِ صُنع(۷۹) از نَفْسِ صانع(۸۰) چون بُرَدهیچ هست از غیرِ هستی چون چَرَد؟(۷۷) حَبل: طناب، ریسمان(۷۸) مُنْقَطِع‏: قطع شده(۷۹) صُنع: آفریدگاری(۸۰) صانع: آفریدگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱گفت موسی را به وحیِ دل خداکای گُزیده دوست می‌دارم تو راگفت چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم(۸۱)موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنمگفت: چون طفلی به پیش‌ِ والِده(۸۲)وقت قهرش دست هم در وَی زدهخود نداند که جز او دیّار(۸۳) هستهم ازو مخمور، هم از اوست مستمادرش گر سیلیی بر وَی زندهم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۸۴)از کسی یاری نخواهد غیرِ اواوست جملهٔ شَرِّ او و خیر او(۸۱) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش(۸۲) والِده: مادر(۸۳) دیّار: کس، کسی(۸۴) تنیدن: دست به کاری زدن----------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۶جمله هستی‌ها از این روضه(۸۵) چرندگر بُراق و تازیان ور خود خرند وآنکه گردش‌ها از آن دریا ندیدهر دَم آرَد رو به مِحْرابی جدید او ز بحرِ عَذْبْ(۸۶)، آبِ شور خَوردتا که آبِ شور، او را کور کردبحر می‏‌گوید: به دستِ راست خَورز آبِ من ای کور، تا یابی بَصَر هست دستِ راست، اینجا ظنِّ راستکو بدانَد نیک و بد را کز کجاست‏(۸۵) روضه: باغ(۸۶) عَذْبْ: شیرین و گوارا-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳این جهان همچون درخت است ای کِرامما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خامسخت گیرد خام‌ها مر شاخ راز آنکه در خامی، نشاید کاخ راچون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۸۷)سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آنچون از آن اقبال، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانسخت‌گیری و تعصّب خامی استتا جَنینی، کار، خون‌آشامی استچیز دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُ‌الْقُدْس گوید بی‌مَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننَی ‌من ‌و، نی ‌غیرِ من، ای هم تو منهمچو آن وقتی ‌که خواب اندر رَویتو ز پیشِ خود، به پیشِ خود شویبشنوی از خویش و، پنداری فلانبا تو اندر خواب گفته‌ست آن نهانتو یکی تو نیستی ای خوش‌رفیقبلکه گردونیّ و، دریایِ عمیقآن تُوِ زَفتت(۸۸) که آن نهصد تُو استقُلزم‌ست(۸۹) و غَرقه گاهِ صد تو استخود چه ‌جایِ حدِّ بیداری‌ست و خوابدَم مَزَن، واللهُ اَعْلَم بِالصَّواب(۹۰)(۸۷) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۸۸) زَفت: بزرگ(۸۹) قُلزم‌: دریا(۹۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی داناتر است.-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۵دهان ببند ز حالِ دلم که با لبِ دوستخدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حالچو مِلک گشت وصالت ز شمسِ تبریزینماند حیلهٔ حال و نه اِلتفات به قالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵آنکه او‌ موقوفِ ‌حال ‌است، ‌آدمی‌ستگه به‌ حال ‌افزون ‌‌و، گاهی ‌در کمی‌ستصوفی، ابنُ‌الوقت باشد در مثاللیک صافی،‌ فارغ ‌است ‌از ‌وقت ‌و ‌حالحال‌ها موقوفِ عزم و رایِ(۹۱) اوزنده از نَفْخِ(۹۲) مسیح‌آسایِ(۹۳) اوعاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنی(۹۱) عزم و رای: اراده و نظر(۹۲) نَفْخ: نَفَس(۹۳) نَفْخِ مسیح‌آسا: دَمِ زنده‌کنندهٔ خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳از خدا غیرِ خدا را خواستنظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۹آنکه یک دَم کم، دمی کامل بُوَدنیست معبودِ خلیل، آفِل(۹۴) بُوَدوآنکه آفِل باشد و، گه آن و ایننیست دلبر، لا‌اُحِبُّ‌الْآفِلینقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگارِ من. چون فرو شد، گفت: فروشوندگان را دوست ندارم.»(۹۴) آفِل: گذرا-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درونِ دام دامی می‌نَهَدجانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۱آنکه او ‌گاهی ‌خوش‌ و، گه‌ ناخوش استیک زمانی آب و، یک دَم آتش استبُرجِ مَه باشد، و لیکن ماه نینقشِ بت باشد، ولی آگاه نیهست صوفیِّ صفاجو ابنِ وقتوقت را همچون پدر بگرفته سختهست صافی، غرقِ نورِ ذوالجلالابنِ کَس نی، فارغ از اوقات و حالغرقهٔ‌ نوری که او لَمْ یُولَدستلَمْ یَلِد لَمْ یُولَد آنِ ایزدستقرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۳«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ.»«نه زاده است و نه زاده شده»رُو چنین عشقی بجو، گر زنده‌ییورنه وقتِ مختلف را بنده‌ییمنگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویشبنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویشمنگر آن که تو حقیری یا ضعیفبنگر اندر همّتِ خود ای شریفتو به هر حالی که باشی می‌طلبآب می‌جو دایماً ای خشک‌لبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۹۵)دادِ او را قابلیّت(۹۶) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۹۷) اوستداد، لُبّ(۹۸) و قابلیّت هست پوستاینکه موسی را عصا ثُعبان(۹۹) شودهمچو خورشیدی کَفَش رخشان شود قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ»«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»صد هزاران معجزاتِ انبیاکان نگنجد در ضمیر و عقلِ ما نیست از اسباب، تصریفِ(۱۰۰) خداستنیست‌ها را قابلیّت از کجاست؟قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدی(۹۵) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۹۶) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۹۷) داد: عطا، بخشش(۹۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۹۹) ثُعبان: اژدها(۱۰۰) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی-------------------------مجموع لغات:(۱) خِصال: خصلت‌ها، خوی‌ها(۲) هما: پرنده‌ای دارای جثّه‌ای نسبتاً درشت. قدما این مرغ را موجبِ سعادت می‌دانستند و می‌پنداشتند که سایه‌اش بر سر هرکسی افتد او را خوشبخت کند.(۳) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب(۴) مِلک: دارائی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(۵)‌ اِلتفات: توجه کردن(۶) فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن(۷) گداغازی: ریسمان بازِ فقیر که گاه بر اسب چوبین نشیند.(۸) غزا: جنگ کردن با کافران در راه خدا(۹) پالانی: اسب کُندرو و باربر(۱۰) فَرَس: اسب، توسن(۱۱) لَم یَزَل: بی‌زوال، جاودان، از صفات خداوند(۱۲) مِهتَر: بزرگ‌ت(۱۳) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۱۴) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۱۵) ابواب: درها(۱۶) اَحْوَل: لوچ، دوبین(۱۷) اَبْتَر: ناقص و به دردنخور(۱۸) غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۱۹) بَلاغ: دلالت(۲۰) نُکْس: عود کردن بیماری(۲۱) لَبیب: خردمند، عاقل(۲۲) بذل: بخشش(۲۳) جَذوب: بسیار جذب کننده(۲۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۲۵) اَمَل: آرزو(۲۶) عوری: برهنگی(۲۷) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار(۲۸) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده(۲۹) بُن: ریشه(۳۰) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۱) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۲) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۳۳) جَبین: پیشانی(۳۴) ازل: آنچه اوّل و ابتدا نداشته باشد، ابدی، جاودانه(۳۵) شید: خورشید(۳۶) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست می‌کردند، بارجامه.(۳۷) مُنحَنی: خمیده، خمیده‌قامت، بیچاره و درمانده(۳۸) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر(۳۹) بِرّ: نیکی، نیکویی(۴۰) طِمّ: دریا و آب فراوان(۴۱) رِمّ: زمین و خاک(۴۲) با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات(۴۳) صُداع: سردرد، دردسر(۴۴) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۴۵) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۴۶) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۴۷) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو(۴۸) کژدُم: عقرب(۴۹) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است(۵۰) حبل: طناب(۵۱) مُنْقَطِع‏: قطع‌ شده(۵۲) مُرده: خاموش(۵۳) کوز: گوژ، خمیده(۵۴) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظِ او معروف است.(۵۵) سَگساره: سگ‌طبع(۵۶) لاجَرَم: ناچار، ناگزیر(۵۷) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.(۵۸) رَمَد: از مصدرِ رَمیدن: فرار کند، دور شود.(۵۹) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند(۶۰) دَوار: سرگشتگی، سرگردانی(۶۱) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۲) استماع: شنیدن(۶۳) فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.(۶۴) دَرَخْش: آذرخش، برق(۶۵) وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون، در اینجا منظور فضای یکتایی است.(۶۶) می‌‌‌گِر‌ی: گریه کن(۶۷) كُتّاب: مكتب‌خانه(۶۸) تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»(۶۹) مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده(۷۰) حَطَب‏: هیزم(۷۱) فِطْنَت: زیرکی، باهوشی(۷۲) حَدَث: مدفوع، ادرار(۷۳) معزول: عزل‌شده(۷۴) دَلّـاله: زنی که برای مردان زن پیدا کند. زنِ واسطه(۷۵) شَرمین: شرمناک، باحیا(۷۶) با امر ساز: از دستور اطاعت کن(۷۷) حَبل: طناب، ریسمان(۷۸) مُنْقَطِع‏: قطع شده(۷۹) صُنع: آفریدگاری(۸۰) صانع: آفریدگار(۸۱) ذوالْکَرَم:‌ صاحب کرم و بخشش(۸۲) والِده: مادر(۸۳) دیّار: کس، کسی(۸۴) تنیدن: دست به کاری زدن(۸۵) روضه: باغ(۸۶) عَذْبْ: شیرین و گوارا(۸۷) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۸۸) زَفت: بزرگ(۸۹) قُلزم‌: دریا(۹۰) اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خدا به راستی و درستی داناتر است.(۹۱) عزم و رای: اراده و نظر(۹۲) نَفْخ: نَفَس(۹۳) نَفْخِ مسیح‌آسا: دَمِ زنده‌کنندهٔ خداوند(۹۴) آفِل: گذرا(۹۵) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۹۶) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۹۷) داد: عطا، بخشش(۹۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۹۹) ثُعبان: اژدها(۱۰۰) تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی

前のエピソード

  • 2420 - Ganje Hozour audio Program #1004 
    Wed, 01 May 2024
  • 2419 - Ganje Hozour audio Program #1003 
    Wed, 17 Apr 2024
  • 2418 - Ganje Hozour audio Program #1002 
    Wed, 03 Apr 2024
  • 2417 - Ganje Hozour audio Program #1001 
    Wed, 13 Mar 2024
  • 2416 - GanjeHozour audio Program #1000 
    Wed, 06 Mar 2024
どのくらいのエピソード

その他の日本のテクノロジーポッドキャスト

その他の国際的なテクノロジーポッドキャスト

ポッドキャストのジャンルを選択